معنی ریس جیمز باند

بیوگرافی

جیمز باند

مخلوق ایان فلمینگ، نویسنده انگلیسی رمان‌های جاسوسی است. باند پدیده‌ای خلق‌الساعه نبود و ریشه در سنت‌های ادبیات جاسوسی انگلستان داشت. در این زمینه از دیرباز دو جریان متفاوت قابل تشخیص است: 1- جریان واقع‌گرا که نمونه‌های مطرحش آثار سامرست موآم، گراهام گرین و جان لوکاره است. 2- جریان حادثه‌پرداز که از آن می‌توان به ریچارد هانی مخلوق جان باکان اشاره کرد. «باند» جهت مبارزه با مرد قدرتمندی که جاه‌طلبی‌هایی بزرگ و خطرناک در سر دارد، وارد عمل می‌شود. در طول فیلم سر و کله دختری پیدا می‌شود که به او دل می‌بازد. «اِم» رئیس جیمز باند مردی سالخورده و مجرب با اخلاق ماکیاولی که در واقع هدایت‌گر اوست. باند در دهه 1960 یک چهره جهانی پیدا کرد. «آلبرت ر.بروکولی» شخصیت گردآورنده همه استعدادهای خانواده باند می‌باشد. پس از درگذشت بروکولی دخترش باربارا و پسرخوانده او ویلسن، نقش او را در سرپرستی این مجموعه به عهده گرفتند.

لغت نامه دهخدا

ریس

ریس. (اِ) قهر وغضب و خشم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). || قوت و زور. (ناظم الاطباء). || ریس در کلمه ٔ «اسب ریس » مبدل ریس به معنی راه است. رجوع به اسب ریس شود. || زبردستی. || صدای گوش. || نمونه. || نقشه ٔزردوزی. (ناظم الاطباء). || ریسمان. نخ.
- ریس باف، بافته شده از ریس.
- || ریس بافنده. که از ریس بریسد: ریس باف اصفهان. کارخانه ٔ ریس باف اصفهان. (یادداشت مؤلف).
- ریسش آمده،نخ کارش به دست آمده. آثارش ظاهر شده.
- ریس فروش، غزال. (ملخص اللغات خطیب کرمانی).
|| در «نور» و «پل زنگوله » این نام را به دو نوع ژونی پروس می دهند: ژونی پروس کمونیس و ژونی پروس سابینا. نامی است که در نور و کجور به مای مرز دهند. پیرو. (یادداشت مؤلف). رجوع به مای مرز و پیرو شود. || رسم نقوش که پیش از خود نقش رسم شود. (از شعوری ج 2 ص 18).

ریس. [] (اِ) مسکوکی است در برزیل. (یادداشت مؤلف).

ریس. (نف مرخم) ریسنده. آنکه پنبه و پشم و جز آن را می ریسد و ریسمان می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی ازریسیدن و رشتن. مخفف ریسنده که همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پنبه ریس. پشم ریس. دوک ریس. (از یادداشت مؤلف). رجوع به هریک از ترکیبات بالا شود.
- بادریس، فلکه ای از چوب و یا چرم که در گلوی دوک کنند تا آنچه می ریسند یکجا جمع شود. (ناظم الاطباء).رجوع به ماده ٔ بادریس در همه ٔ معانی شود.
- دوک ریس، کسی که دوک ریسد. آنکه نخ و رشته تابد با دوک:
نه داری نمکسود و هیزم نه نان
نه شب دوک ریسی بسان زنان.
فردوسی.
- رسن ریس، که رشته و رسن بریسد:
آویخته از گوش گهر زال رسن ریس.
؟ (از آنندراج).
- مرگ ریس، که مرگ بریسد. کنایه از مهلک و مرگزا. که مایه ٔ مرگ شود:
من ندیدم گنده پیری این چنین
مرگ ریس و شرباف و مکرتن.
ناصرخسرو.
|| افشاننده و پراکنده کننده. (ناظم الاطباء).
- باریک ریس، کسی که آه می کشد و تأسف می خورد. (ناظم الاطباء).

ریس. [رَی ْ ی ِ] (ع ص، اِ) مهتر و سرور. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

ریس. [رَ] (ع مص) خرامیدن. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). || ضبط کردن چیزی را و چیره شدن بر آن. || برترین قومی گشتن و مهتر شدن و بلند گردیدن بر ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

ریس. (اِ) شوربای غلیظی که بر بالای پلاو و کشک و مانند آن ریزند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). || هریسه و حلیمی که هنوز پخته نشده و آبکی بود. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از شعوری ج 2 ص 18). حلیم وهریسه پیش از پختن. لعاب جمیع حبوب مطبوخه بلکه هرچه رقیق تر باشد از مطبوخات. (انجمن آرا) (آنندراج).


باند

باند. (فرانسوی، اِ) خسته بند. (یادداشت مؤلف). پارچه ای لطیف و تمیز که زخم را بدان بندند. بافته که عضو شکسته و یا خسته را پس از پانسمان و دواگذاری بدان بندند که از گرد و خاک و هوا محفوظ بماند. || پارچه و یا نخی که بدان هر چیزی را بندند. || بسته و توده از هرچیز، چون بسته و توده ٔ کاغذ و امثال آن. || مأخوذ از فرانسوی، گروه و دسته ای که هدف و مقصود خاص دارند. جمعی که گرد هم آیند و برای انجام دادن کاری هریک وظیفه ای بعهده گیرند. مثل، باند قاچاقچی. باند هروئین ساز و هروئین فروش، باند بچه دزدها و... باندبازی، دسته بندی. || باریکه ای آسفالت شده از زمین فرودگاه که هواپیما بر آن فرود آید.

فرهنگ معین

ریس

(اِ.) نخ تابیده، (ص فا.) در ترکیب به معنی «ریسنده » آید: پشم ریس، نخ ریس. [خوانش: (ص فا. اِ.)]


باند

نوار، رشته، محل فرود هواپیما: باند فرودگاه، دسته، گروه: باند دزدان. [خوانش: [فر.] (اِ.)]

معادل ابجد

ریس جیمز باند

387

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری